کافرم گر که به جز عکس تو را بنویسم
من مفلس که ندارم به کفم هیچ هنر به چه روی و به چه حال و هوا بنویسم موجب عشق تو شد تا به هنر بنویسم بعد ازاین برسر هر کوی و سرا اسم تورابر لوح دلم بنویسم قاب عکس تو در چشم دلم پیداست کافرم گر که به جز عکس تو را بنویسم سر به سامان تو دارم ؛فرصتی ناب ام ده که به امید خداوصل تو را بنویسم در دروازه عشق ات همه دم باز بود من بی دل نتوانم که همه را بنویسم قلم خامم و دل نازک و چشم آلوده من نگذارد که تورا آنچه که هستی بنویسم غزل معرفت و سرو بلند اوایت همه را با قلم مژگان بنویسم نه عجب از من عاشق که به این خون جگرخطی از لوح دل و عشق شما بنویسم برسد روز عدل و داد در ایوان جهان به قلم یا که به خون دلم نام تو را بنویسم بعد از ان می خورم و شادی دوران بکنم اگر ازصورت خوش چهره تو بنویسم شاید این جمعه بیاید شاید بند غم را بگشاید شاید (ف-م) کلمات کلیدی : |